منم که شیفتهٔ زلف تو ببوی توام
منم که واله و شیدای تو بموی توام
گر التفات کنی سوی من بجای خودست
گل سر سبد عاشقان روی توام
بزیر پرده نهانست عشق محجوبان
منم که عاشق پیدای روبروی توام
ترا خلایق گم کرده و نمیجویند
ز من نهٔ پنهان مست جستجوی توام
حدیث بی بصران با تو سرد می باشد
منم که روی برو گرم گفتگوی توام
همه ز جام صبوی خیال خود مستند
منم که مست ز جام تو و صبوی توام
شنیده ام که ز کوی تو میوزد بوئی
نشسته چشم براه گذار بوی توام
شنیده ام که ترا رحمتیست بی پایان
چهار چشم طمع دوخته بسوی توام
شنیده ام که بدان را به نیکوان بخشی
امید بسته و حیران خلق و خوی توام
ز خود اگرچه بدم نسبتم بتو نیکوست
سگم اگر چه ولی از سگان کوی توام
بغیر فیض که یارد چنین سخن گفتن
منم که مست تو و مست گفتگوی توام